تحقق یک رویا بعد از کابوسهایم

آخرین خاطره سقط سوم

یه روز خوب تعطیله که من و همسرم خونه ایم .. همه چی خوبه و من خیلی خیلی خوبم و حس خوبی دارم .. اون کابوس لعنتی تموم شده و دارم زندگیمو میکنم ..آرومم و دیگه نمیخوام به چیزی فکر کنم .. درست 13 روز پیش بود که از شدت ناراحتی و استرس و نگرانی نمیدونستم چی کار کنم و زندگی پر بود از ناامیدی و گریه .. از صبح توی رختخواب که از خواب پا میشدم فقط به این فکر میکردم که خدایا چی میشه ..بهم بچه ندادی و حالا هم که سقط کردم نمیزاری راحت باشم و اون یه تیکه بقایای بارداری که مونده توی رحمم داره دیوونم میکنه .. وای خدا چ سختی هایی که نکشیدم تا اون تیکه 4 سانتی بیاد بیرون ..شنبه شب 5 مهر با کلی غصه و ناامیدی از اینکه کلی تلاش کردم تا اون تیکه لعنتی بیاد بیر...
21 مهر 1393
1